CBC Saskatchewan’s Creator Network مکانی است که در آن داستانسرایان دیجیتالی جوان با پیشینههای مختلف میتوانند محتوای ویدیویی اصلی را برای پخش در CBC تولید کنند و داستانهایی را از دریچههای خود تعریف کنند. تماس بگیرید یا داستان خود را در اینجا مطرح کنید.
وقتی جنالن آنتونی به موسیقی گوش می دهد، رنگ را می بیند.
او سینستزیا دارد، به این معنی که یک حس با حس دیگر همپوشانی دارد. در مورد او، نت های موسیقی خاصی با رنگ های خاصی در ذهن او تداعی می شود.
مطالعات نشان داده است که حدود چهار درصد از جمعیت عمومی به نوعی از احساس حسی مبتلا هستند که شنوایی و دیداری رایجترین اشکال آن است.
آنتونی میگوید که وقتی در روستایی ساسکاچوان بزرگ شد، از او خواسته شد که متفاوت فکر کند و رفتار کند و «عادیتر» باشد.
او میگوید مثل این بود که از شما خواسته شود مانند ماهی در زیر آب شنا کنید، بدون اینکه بتواند نفس بکشد.
پدربزرگ و مادربزرگ آنتونی در اطراف خانواده به زبان اوکراینی صحبت می کردند. او میگوید وقتی زبان را شنید فکر کرد زیباست، اما متوجه شد که زبانش رنگی است.
در دبیرستان، به آنتونی گفته شد که او مشکلی دارد – مدیریت کردنش سخت و بیش از حد خلاق. او به جای اینکه منحصر به فرد و با استعداد دیده شود به دلیل متفاوت بودن تنبیه شد.
او می گوید که مورد آزار و اذیت قرار گرفته است، مانند بسیاری از دانش آموزانی که با آنها سازگاری نداشتند.
آن تجربه به او آموخت که خود واقعی خود را پنهان کند، خلاقیت خود را بپوشاند، توانایی خود را برای شنیدن رنگ ها مشخص کند و خود را ساکت کند.
مشکلات به عنوان یک جوان حرفه ای ادامه یافت. آنتونی به عنوان یک فرد خلاق تلاش کرد تا در جهان حرکت کند.
او می گوید که از او خواسته شده بود که در دفتر به شیوه ای استاندارد فکر کند و ارتباط برقرار کند. او می گوید که یک رئیس یک بار بیش از یک ساعت سر او فریاد زد و او را خسته و افسرده رها کرد.
در آن لحظه همه چیز اطرافش خاکستری شد. پس از سالها سرکوب، او احساس خود را از دست داده بود.
او می گوید که شروع به اندوهگین شدن کرد و فهمید که برخی از روابط او بر اساس نسخه ای به شدت سانسور شده از شخصیت واقعی او ساخته شده است.
این زمانی بود که او میگوید تصمیم گرفت از تلاش برای قرار گرفتن در قالب خسته شده است.
چیزی باید تغییر می کرد
آنتونی برای اینکه روحیه اش را بالا ببرد، یک ویولن سل از یک مغازه محلی خرید. او شروع به نواختن ساز کرد و با هر کشیدن آرشه، رنگ متفاوتی پدیدار شد.
در نهایت، سیل از رنگ ها آزاد شد و در بدن او طنین انداز شد و او نت های عمیق پایین را می نواخت.
این تجربه به او اجازه داد تا در نهایت بدون سانسور احساس کند که خودش است. او قول داد که دیگر هرگز رنگ واقعی خود را پنهان نکند.
در بزرگسالی، آنتونی از جنبش تنوع عصبی آگاه شد.
از افرادی که متفاوت فکر میکنند تجلیل میشود و به حذف ننگ پیرامون تفاوتهای عصبی کمک میکند. این باعث شد آنتونی متوجه شود که یک نوع مغز یا طرز تفکر «عادی» یا «سالم» وجود ندارد.
او می گوید که بالاخره یاد می گیرد که حواس خود را در آغوش بگیرد و مناظر رنگی باورنکردنی را که می بیند و می شنود کشف کند. او می گوید که مثل نفس کشیدن دوباره بعد از حبس طولانی مدت نفس است.
او داستان خود را به اشتراک میگذارد تا به دیگران کمک کند تا تفاوتهایشان را نیز بپذیرند.
آنتونی گفت: “استعدادها و استعدادهای ما نقاط قوت ما هستند و نه چیزی که مجبور باشیم آن را پنهان کنیم.” “آنی که هستی باش.”
“این ابرقدرت شماست.”